موضوع اصلی | ادبیات و شعر | |
---|---|---|
موضوع فرعی | رمان خارجی | |
نویسنده | نیکوس کازانتراکیس | از این نویسنده |
ناشر | چلچله | از این ناشر |
مترجم | محمد صادق سبط الشیخ | از این مترجم |
نوبت چاپ | 0 | |
سال چاپ | 1399 | |
شابک | 9786005791457 | |
نوع جلد | شوميز | |
قطع | رقعي | |
وزن | 392 گرم | |
تعداد صفحات | 439 صفحه |
«زوربای یونانی» یکی از مشهورترین کتابهای این نویسنده است.
در بخشی از این رمان میخوانیم
«تعدادی یونانی سوار کشتی شدند. انسانهایی شیطان صفت. با چشمانی شرور و فتنهخیز شبیه به دلالان بازار که با ظاهری فریبنده مشغول دسیسهبازی و ایجاد نزاع و دعوا هستند. شاید هم شبیه پیانوی کوک نشدهای بودند یا شبیه پیرزنانی غرغرو با صداهای ناهنجار و سخنانی نیشدار و ظاهری پاک و با تقوی. در اولین برخورد با آنها آرزو کردم که کاش قدرتی داشته و میتوانستم کشتی را غرق کنم تا تمام این آدمهای ناپاک و دورو در دریا غرق شوند و زمانی که کشتی از وجود ناپاک این افراد پاک شد کشتی را دوباره به حالت اول و بر سطح آب برگردانم.
در ادامه این افکار نوعی حس دلسوزی به من دست داد. یک دلسوزی و همدردی سرد و بیروح؛ این حس همدردی را نسبت به تمامی موجوداتی که با هم دعوا میکنند، گریه میکنند، امیدوار میشوند و متوجه این مسئله نیستند که همه اینها فقط توهمی است از عدم و نابودی داشتم. این حس دلسوزی را نسبت به همه یونانیان، معدن لیمینت، نوشته نیمهتمام درباره بودا و همه جلوههای پوچ از نور و تاریکی که همهجا را ناپاک و آلوده میسازد، احساس میکردم.
زوربا روی بسته بزرگی از طناب در قسمت جلوی کشتی نشسته بود و لیمویی را که در دست داشت میبویید. به چهره گود افتاده و رنگ پریدهاش نگاه میکردم، با گوشهای بزرگش داشت به جر و بحث عدهای از مسافران گوش میداد. جر و بحث آنها بر سر شاه بود و سیاستمدار دیگری به نام ونیزلوش. زوربا با عصبانیت آب دهان را به زمین انداخت و با لحنی توهینآمیز گفت این علفهای خشکیده از خودشان خجالت نمیکشند!
ـ زوربا منظورت از علفهای خشکیده چیست؟
ـ خب معلوم است دیگر همه فرمانرواها، دموکراتها، وکلا و بقیه مزخرفات.»
آخرین بریده ها
افزودن بریده کتاب