موضوع اصلی | ادبیات و شعر | |
---|---|---|
موضوع فرعی | رمان خارجی | |
نویسنده | گابریل گارسیا مارکز | از این نویسنده |
ناشر | چلچله | از این ناشر |
مترجم | فرزام حبیبی اصفهانی | از این مترجم |
نوبت چاپ | 3 | |
سال چاپ | 1396 | |
شابک | 9789651132940 | |
نوع جلد | شوميز | |
قطع | رقعي | |
وزن | 237 گرم | |
تعداد صفحات | 200 صفحه |
در یکی از داستانهای کوتاه این کتاب به نام «فقط آمدم که تلفن کنم» میخوانیم
«او دختری بیست و هفت ساله، اهل مکزیک، زیبا و با فکر بود. چند سال پیش به عنوان یک خواننده در یک سالن موسیقی کار میکرد که از بابت آن اندک شهرتی کسب کرده بود. با یک شعبدهباز ازدواج کرده بود و حالا هم برای پس از دیدن چندتن از اقوامش در ساراگوسار نزد همسرش برمیگشت.
ساعتی ایستاد و در نهایت ناامیدی از اتومبیلها و کامیونهایی درخواست کمک کرد که با سرعت فریاد از برابرش میگذشتند. تا اینکه سرانجام رانندهی یک اتوبوس قراضه دلش به حال او سوخت و سوارش کرد. اما به او گفت که زیاد دورتر نمیرود.
ماریا پاسخ داد «مهم نیست. همین قدر که به یک باجهی تلفن برسم، کافی است.»
راست میگفت. کافی بود که خودش را به یک تلفن برساند و به همسرش اطلاع دهد که تا قبل از ساعت هفت به خانه نمیرسد.
پالتویی دانشجویی بر تن داشت و با کفشهایی که بیشتر مناسب پوشیدن در کنار دریا در ماه آوریل بودند، به پرندهای میمانست که بال و پرش خیس شده باشد. از این اتفاق آنقدر گیج شده بود که فراموش کرد سوییچ اتومبیلش را بردارد.
زنی که کنار راننده نشسته بود، ظاهری نظامی، اما رفتاری دلنشین و ملایم داشت. حوله و پتویی به ماریا داد و کنار خودش جایی برای او باز کرد تا بنشیند. ماریا کمی خودش را خشک کرد و بعد کنار آن زن نشست. در حالی که پتو را به دور خودش پیچیده بود، سعی کرد سیگاری روشن کند، اما کبریتش هم خیس شده بود. زن، بستهای کبریت به او داد و بعد از او خواست تا از سیگارهایش که هنوز خشک بودند، یکی هم به او بدهد.»
آخرین بریده ها
افزودن بریده کتاب